رستم راه دو روزه را در يك روزه پيمود؛ به همين دليل گرسنه شد و خواست تا استراحت كند. ناگهان دشتي پر از گورخر پديدار شد. رستم با رخش به سمت آنها رفت و كمند انداخت و گوري را شكار كرد. آتشي بر افروخت و گور را بريان كرد و خورد. آنگاه افسار رخش را باز كرد و او را براي چرا رها كرد و خود در نيستاني بستر خواب ساخت به خواب رفت.
اما آن نيستان بيشهي شيري بود كه در نيمههاي شب آن شير به لانهاش بازميگشت. هنگامي كه رستم در خواب عميق فرو رفته بود شير به رخش حمله كرد و رخش خروشيد سُمهايش را بر سر شير كوبيد و دندان بر پشت شير فرو برد و آنقدر شير را به زمين زد تا جان بداد. وقتي رستم از خواب بيدار شد، ديد شير از پاي درآمده گفت:
« اي رخش ناهوشيار! كه گفت كه تو با شير كارزار كني؟ اگر بدست شير كشته ميشدي من اين خئود و كمند و كمان و گرز و تيغ و ببر بيان را چگونه پياده به مازندران ميكشيدم؟ »
اين را گفت و دوباره خوابيد.
رستم راه دو روزه را در يك روزه پيمود؛ به همين دليل گرسنه شد و خواست تا استراحت كند. ناگهان دشتي پر از گورخر پديدار شد. رستم با رخش به سمت آنها رفت و كمند انداخت و گوري را شكار كرد. آتشي بر افروخت و گور را بريان كرد و خورد. آنگاه افسار رخش را باز كرد و او را براي چرا رها كرد و خود در نيستاني بستر خواب ساخت به خواب رفت.
اما آن نيستان بيشهي شيري بود كه در نيمههاي شب آن شير به لانهاش بازميگشت. هنگامي كه رستم در خواب عميق فرو رفته بود شير به رخش حمله كرد و رخش خروشيد سُمهايش را بر سر شير كوبيد و دندان بر پشت شير فرو برد و آنقدر شير را به زمين زد تا جان بداد. وقتي رستم از خواب بيدار شد، ديد شير از پاي درآمده گفت:
« اي رخش ناهوشيار! كه گفت كه تو با شير كارزار كني؟ اگر بدست شير كشته ميشدي من اين خئود و كمند و كمان و گرز و تيغ و ببر بيان را چگونه پياده به مازندران ميكشيدم؟ »
اين را گفت و دوباره خوابيد.