در اين خان، رستم در مسير راه خود، در كنار رودي به خواب رفت و رخش در چمنزاري به چرا مشغول شد. دشتبان آن ناحيه كه از چراي رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربهاي به وي وارد كرد.
چو در سبزه ديد اسب را دشتبان گشاده زبان شد، دمان، آن زمان
سوي رخش و رستم بنهاده روي يكي چوب زد گرم بر پاي اوي
رستم از خواب برخاست و گوشهاي دشتبان را كنده و كف دستش نهاد. دشتبان به مرزبان منطقه كه اولاد نام داشت عارض شد. اولاد با تني چند از سپاهيانش به نزد رستم شتافت تا او را تأديب نمايد امّا رستم ايشان را تنبيه كرده اولاد را با كمند به دام انداخت بلد راه خويش كرد. اولاد كه خود را اسير رستم ديد، به او گفت: اي پهلوان! مرا نكش، هر خدمتي از دستم بر آيد كوتاهي نخواهم كرد، رستم به او گفت كه اگر محل ديو سپيد را نشانم دهي، تو را شاه مازندران خواهم كرد در غير اين صورت، تو را خواهم كشت. اولاد پيشاپيش رخش به راه افتاد تا به مكان ديو سپيد رسيدند.
در اين خان، رستم در مسير راه خود، در كنار رودي به خواب رفت و رخش در چمنزاري به چرا مشغول شد. دشتبان آن ناحيه كه از چراي رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربهاي به وي وارد كرد.
چو در سبزه ديد اسب را دشتبان گشاده زبان شد، دمان، آن زمان
سوي رخش و رستم بنهاده روي يكي چوب زد گرم بر پاي اوي
رستم از خواب برخاست و گوشهاي دشتبان را كنده و كف دستش نهاد. دشتبان به مرزبان منطقه كه اولاد نام داشت عارض شد. اولاد با تني چند از سپاهيانش به نزد رستم شتافت تا او را تأديب نمايد امّا رستم ايشان را تنبيه كرده اولاد را با كمند به دام انداخت بلد راه خويش كرد. اولاد كه خود را اسير رستم ديد، به او گفت: اي پهلوان! مرا نكش، هر خدمتي از دستم بر آيد كوتاهي نخواهم كرد، رستم به او گفت كه اگر محل ديو سپيد را نشانم دهي، تو را شاه مازندران خواهم كرد در غير اين صورت، تو را خواهم كشت. اولاد پيشاپيش رخش به راه افتاد تا به مكان ديو سپيد رسيدند.